خاطرات رفیق 30 سالهِ سردار دل‌ها/ وقتی اشرار نام روستا را «قاسم‎ آباد» گذاشتند

خبرگزاری فارس- استان تهران؛ ابراهیم شهریاری فرمانده گردان ۴۲۵ حضرت علی اکبر(ع) دوست و هم‎رزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی از سال ۱۳۶۱ در شهر کرمان است. او اکنون قریب به ۶۰ سال دارد و در دوران دفاع مقدس، امنیت شرق و جنوب شرق ایران، سوریه، لبنان و عراق را تامین، همچنین در کرمان شهید سلیمانی را همراهی کرده است. شهریاری در دوران جنگ تحمیلی به عنوان بسیجی با حاج قاسم آشنا شد و به خاطر دلاوری هایش به جایگاه فرماندهی گردان منصوب شد. شهریاری در همه این سال ها مجاهدانه رزمیده است، زندگی او نگارنده را یاد عنوان کتاب «مرگ از من فرار می کند» شهید چمران، منتشر شده در نشر روایت فتح می اندازد، او تا پیشگاه مرگ سرخ بارها رفته، اما تقدیر این بوده تا بماند. نمونه ای از این حضور و مجاهدت را می توان در ویدیویی از لحظه عروج شهید شوشتری مشاهده کرد، حاج ابراهیم پشت به پشت شهید شوشتری تا لحظه شهادت حضور دارد، اما آن جا هم مقدر نبود تا به شهادت برسد. او در بیان خاطرات‎ش درباره شهید سلیمانی هر آنچه را که دیگر دوستان و نزدیکان حاج قاسم تکرار کرده‎ اند را شهادت می‎ دهد. او همانند دیگر رزمندگان و یاران حاج قاسم از خلوص و تواضع و شجاعت او می‎ گوید و در شروع گفت‎‌‌وگویمان از دو شکل رفاقت با حاج قاسم می گوید: ما دو شکل از رفاقت را با حاج قاسم تجربه کردیم. شکل اول فرماندهی و فرمانداری شهید بود و شکل دوم زمانی که کارها کمتر بود، با حاجی رفیق بودیم.   شهریاری می ‎گوید خاطراتم با حاج قاسم در دفاع مقدس بی شمار است و بسیاری از دوستان این خاطرات را بیان کرده اند. فرمانده گردان ۴۲۵ حضرت علی اکبر(ع) در این مصاحبه به صورت خاص با بیان مصداقی، ویژگی‌های خاص دیگری از سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی را در تاریخ رسانه یادگار می‎‌کند که در ادامه می خوانیم. حاج قاسم همان قاسمِ سلیمانی بود آنچه را که می ‎گویم دقیقا هر آنچه هست که خود با چشم دیده ام. با اینکه حاج قاسم شخصیتی بسیار وارسته داشت، هیچ‎گاه گذشته‎ خود را فراموش نکرد. در دوران کودکی، نوجوانی و جوانی حاج قاسم، ساده زیستی و زندگی عشایری را لمس کرده بود، او این دوران را هیچ وقت به فراموشی نسپرد. او دوستان و اقوام و همسایگانی را که در همان دوران با آن‎ها زیست کرده بود را فراموش نکرد و همیشه از آن‏ها یاد می‎ کرد. حاج قاسم با همان منش عشایری خود با دیگران رفتار می‎ کرد و هیچ وقت ندیدم که از جایگاه و قدرت دنیایی یا یک ژنرال برجسته با اطرافیانش برخورد کند.  از آن زمان که آوازه‎ حاج قاسم در دنیا پیچید، با اینکه دشمن از هیبت مردانه او بسیار می‎ هراسید، اما به محض ورود حاج قاسم به کرمان و زادگاهش، حاج قاسم همان قاسم سلیمانی بود و دیگر مدال ها و نشان ها و مراتب نظامی را در اطوارش نمی‎ شد یافت و با تمام عزتی که خدا به او داده بود و با همه دغدغه ها و مسئولیت ها، هیچ‎ وقت صله رحم را ترک نمی‎ کرد.   حاج قاسم با همان منش عشایری خود با دیگران رفتار می‎ کرد و هیچ وقت ندیدم که از جایگاه و قدرت دنیایی یا یک ژنرال برجسته با اطرافیانش برخورد کند. هر زمان که به کرمان می ‎آمد زمان کوتاهی را استراحت می ‏کرد و سر زدن و دیدار با خانواده های کم برخوردار، شهدا، جانبازان و رزمندگان در اهم برنامه ‎هایش بود. مبادا کاری کنید که از مردم جدا شوم برخی از اوقات که به کرمان می ‎آمد نگران ترور او بودیم بنابراین مراقبت مان از او بیشتر می‎ شد؛ حاجی ناراحت می‎ شد و تذکر می‎ داد مبادا کاری کنید که من از مردم جدا شوم و اطمینان می ‎داد در بین مردم برای من هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. حتی در دهه فاطمیه و مراسم در بیت الزهرا(س) تاکید می‎‌کرد به همه عزاداران احترام بگذارید و آنها را تکریم کنید. مبادا با رفتارتان آنها را برنجانید. حتی زمانی که به او یادآوری می‎ کردیم که باید امنیت شما برقرار شود او می ‎گفت؛ باید به گونه‎ ای رفتار کنید که این مردم آرام و با خیال آسوده به این خانه بیایند و همیشه برای خوش ‎آمدگویی جلوی در می‎ ایستاد. به یاد دارم یکی از علما که از قضا سید بود به مراسم ‎آمده بود، حاجی بدون کفش و با پای برهنه او را بدرقه و مشایعت کرد. من خودم دیدم که بر دستان آن سید بوسه زد.   آخرین دیدار مادر و بوسه بر پای پدر هر وقت از ماموریت می ‎آمد بدون فوت وقت در اولین برنامه خود به دیدار پدر و مادر می ‎رفت، جوراب های پدر را از پایش در می‎ آورد و کف پای پدر را می‎ بوسید و آرام می‎ گرفت. خاطرم هست، شب احیا بود و مادر حاج قاسم در بیمارستان فاطمه الزهرا(س) کرمان بستری بود. وقتی به دیدن مادر رفت همه را از اتاق به بیرون هدایت کرد و گفت می‎خواهم امشب پرستار مادرم باشم. چون می ‎دانستیم حاج قاسم خسته است نگران شدیم و از بین در اتاق، داخل را نگاه کردیم. حاج قاسم پایین پای مادر زانو زده بود و کف پای مادر را بر صورت و چشم های خود می ‎مالید و اشک می‎ ریخت. آن شب آخرین دیدار حاج قاسم با مادر گرانقدرش بود و پس از آن، همان زمانی که به سوریه رسید خبر فوت مادر هم به شهید سلیمانی داده شد. حاج قاسم پایین پای مادر زانو زده بود و کف پای مادر را بر صورت و چشم های خود می ‎مالید و اشک می‎ ریخت. آن شب آخرین دیدار حاج قاسم با مادر گرانقدرش بود. سرباز ولایت شهید سلیمانی از دو چیز عدول نمی ‎کرد اول رهبری و دیگری نظام جمهوری اسلامی ایران. حتی حاج قاسم در وصیت نامه خود قید کرده است که اگر مداحی را برای مراسم من دعوت کردید، حتما مداح ولایت مدار و انقلابی باشد. اگر حاج قاسم می ‎گفت که من سرباز ولایت هستم، واقعا سرباز ولایت بود. ولایت مداری حاج قاسم بی ‎نظیر بود. یادم هست یک انگشتری از حضرت آقا هدیه گرفته بود. وقتی می ‏خواستیم پیکر شهید محمد جمالی را که اولین شهید مدافع حرم کرمان است تشییع کنیم، به شهید پورجعفری زنگ زد و گفت؛ به دفتر حضرت آقا زنگ بزن و کسب تکلیف کن که آیا من می ‎توانم این انگشتری را به شهید هدیه بدهم یا نه. بعداز چهل‎ و پنج دقیقه حسین پور جعفری زنگ زد و با حاج قاسم گفت ‌وگو کرد و ما هم به محل خاکسپاری رسیده بودیم. حاج قاسم وارد حیاط قبر شد و انگشتری را از دستش درآورد و آن را روی پیکر شهید گذاشت و شهید به خاک سپرده شد. بعد از فوت پدرش و مراسم خاکسپاری در مسیر بافق- کرمان بودیم. شهید سلیمانی آهی بلند کشید. گفتم چه شده است. از چه ناراحتید؟ گفت: «چهار روز است که از حضرت آقا خبر ندارم.» گفتم شما پدرتان فوت شده و حضرت آقا هم در جریان هستند و حتی پیام تسلیت از دفتر ایشان به شما ابلاغ شده است. شهید سلیمانی گفت: «از روی حضرت آقا خجالت می‌کشم. چه طور می‎ توانم بعد از چهار روز بی‌خبری به ایشان سلام عرض کنم!» باید تاکید کنم شهید سلیمانی نسبت به فتنه ۸۸ بسیار حساس بود و موضع گیری‎ های قوی داشت. او در سخنرانی های خود به شدت به این حوادث پاسخ داد و خطوط قرمز خود که همان ولایت و رهبری و نظام بود را مشخص کرد و گفته بود: «اگر تمام علما یک جا بایستند، من همنظر با مقام معظم رهبری هستم.» در حقیقت علاقه او به حضرت آقا و امام خمینی(ره) مثال زدنی بود.   تکریم خانواده شهدا مادر شهید حاج علی محمدی که از شهدای وارسته کرمان است برای دیدار با حاج قاسم به بیت الزهرا(س) آمده بود. به حاجی گفتم که از قسمت مردانه یا قسمت زنانه بیاید. حاج قاسم گفت: «چرا ایشان به دیدن من بیاید؟ من وظیفه دارم خودم به زیارتشان بروم.» و با پای برهنه خود را به ورودی در رساند و دو زانو روی جدول کنار خیابان نشست و با عزت و احترام با مادر شهید گفت‌وگو و احوال پرسی کرد. بعد از آن به من گفت که برای مادر شهید ویلچری بیاورم و او را به داخل بیت الزهرا ببرم. بهترین نماز اهمیت دادن به واجبات که یکی از اصل هایش بود. روزی به همراه همسرشان در مسیر قنات ملک بودیم. ظهر شد و اذان گفتند. گفت همان جا کنار بزنیم. گفتم اینجا بیابان است. خطر دارد. حاجی گفت: چه خطری؟ و کنار جاده سجاده را پهن کرد و همان جا نماز خود را به جا آورد. بعد از اتمام نماز و پوشیدن کفش‌هایش نزدیک تر شدم تا دستش را به نشانه مصافحه بفشارم. بعد از مصافحه، دستش را تکان داد و گفت: «ابراهیم! این نماز و آن نمازی که در کاخ کرملین خواندم یکی از بهترین نمازهایی بود که در طول عمرم خواندم.» «ابراهیم! این نماز و آن نمازی که در کاخ کرملین خواندم یکی از بهترین نمازهایی بود که در طول عمرم خواندم.» پوتین در انتظار حاج قاسم حاج قاسم در خاطراتش درباره اهمیت واجبات گفته بود؛ «در کاخ کرملین با پوتین جلسه ای داشتم. وقت اذان شد. همان‎جا بلند شدم و شروع کردم به گفتن اذان و اقامه.» حاجی بسیار زیبا اذان می ‎گفت و هنگام گفتن مقدمات نماز آرامش در صدایش موج می‎ زد. حاج قاسم اینطور ادامه داده بود؛ اذان و اقامه گفتم و در سجاده‎ جبیی‌ام که همراهم بود، نماز خواندم. پوتین هم منتظر مانده بود تا نماز شهید سلیمانی تمام شود. جالب است بدانید در اولین سالگرد شهادت حاج قاسم تیم رسانه‎ ای از روسیه و از طرف پوتین به کرمان آمدند و در گلزار شهدا از دوستان شهید و مردم مصاحبه گرفتند تا مستندی خبری را از شخصیت مردمی حاج قاسم تهیه کنند. خبرنگار روسی در کرمان مستند خبری در مورد شهید سلیمانی در کرمان در حال ضبط است که در این خصوص در مصاحبه ای که با خبرنگار روسی داشتم با افتخار و غرور گفتم: فرمانده ما، ژنرال ما، حاج قاسم سلیمانی آن قدر مهربان و شجاع بود که وقتی هواپیمای روسی توسط ترک ها مورد اصابت قرار گرفت و نیروهای داعشی خلبان روسی را اسیر کردند، شهید سلیمانی با شجاعت و دلاوری و هوش نظامی اش به هر طریقی بود خلبان روسی را نجات داد. این اتفاق و آزادی خلبان مسئله مهمی برای آبروی نظامی سیاسی روس ها بود. از همین رو شنیدم تصویر شهید سلیمانی مدت ها بر روی صفحه تلفن همراه برخی از افسران ارتش روسیه قرار گرفته بود. حاج قاسم در دادگستری کرمان سخنرانی داشت و پسر یکی از قضات در آن جلسه بود. حاجی نکات و احکامی را به آن قاضی یادآوری کرد. وقتی سخنرانی تمام شد، دیدم حاج قاسم ناراحت شده، پرسیدم چه شده؟ گفت؛ نکند پسر آن قاضی که در جلسه حضور داشت از کلام من ناراحت شده باشد. خیلی ناراحت بود حتی چایی که برایش آورده بودم را نخورد. چهار روز بعد که به تهران رفته بود، تماس گرفت و گفت: «برو دادگستری و آن قاضی را پیدا کن و بگو برود و از من شاکی شود. من عذاب وجدان دارم.» و من این کار را انجام دادم. به قاضی مراجعه کردم و او در جریان قرار گرفت و در تماسی با حاج قاسم گفت‌وگو کرد تا حاج قاسم خیالش آرام گرفت. حق من است و گذشتم قصد ترورحاج قاسم را در کرمان داشتند، قرار بود با پانصد کیلو مواد منفجره به منزل حاج قاسم حمله کنند. بعد از دستگیری آن تروریست، دقیقا دو ماه قبل از شهادتش حاج قاسم به دادستان گفت: «من از حق خودم گذشتم و نمی‌خواهم او را اعدام کنید. نمی‎‌خواهم زن و بچه و خویش و قوم او بفهمند که او اعدامی است.» دادستان تاکید کرد که جرم او بسیار بزرگ است و شهید سلیمانی ادامه داد: «جرمش را پیگیری کنید ولی آنچه مربوط به من و حق من است؛ گذشتم.»   ایجاد آرامش در جنوب شرق کشور تنها با فرماندهی حاج قاسم ممکن بود با وجود اشرار، به نوعی بازگرداندن آرامش در مناطق شرق و جنوب شرق کشور برای مردم آرزو شده بود. حاج قاسم در شهرهایی مثل کرمان، سیستان و بلوچستان و هرمزگان بحران را به آرامش تبدیل کرد. فرماندهی و مدیریت مبارزه با اشرار و ایجاد آرامش در این قسمت ها کاری بود که تنها با فرماندهی حاج قاسم ممکن بود. در نیمه دوم سال ۱۳۷۰ فردی به نام حمید نوتانی با کمک عربستان، آمریکا، پاکستان، اسرائیل و افغانستان تعدادی از نود ‎و شش سرباز نیروی انتظامی را که برای آموزش در پادگان نظامی بودند و قرار بود بعد از آموزش در زاهدان تقسیم شوند؛ در کمینی در بیست ‌و ‌پنج کیلومتری زاهدان گروگان گرفتند. ضد انقلاب و دشمن آنها را شناسایی کرده و به کشور همسایه پاکستان و افغانستان برده بودند تا به وسیله آنها نظام جمهوری اسلامی ایران را تخریب و آنها را اعدام کنند. با تدبیر و شجاعت حاج قاسم طی بیست‌ و‌ چهار ساعت و در چهل ‎و ‌پنج کیلومتری کشور افغانستان و پاکستان آنها را نجات داد. تبدیل بحران به آرامش در زلزله بم با توجه به شدت و ساعت و ماه زلزله شرایط خوب نبود. بحران داشتیم. اولین کاری که حاج قاسم و شهید حاج احمد کاظمی انجام دادند؛ ایجاد قرارگاه در فرودگاه بم بود. آنها شرایط را برای امداد و کمک‎رسانی با هلی‌کوپترها و هواپیماها فراهم کرده بودند و با مدیریت شهید سلیمانی کار امداد به مردم خیلی سهل تر  و تلفات کمتر ‎شد. در سانحه هواپیمایی پرواز زاهدان به کرمان رزمندگان سپاه، که هواپیما با ۲۷۶ سرنشین به کوه سیرچ برخورد کرد، امکان جستجو و انتقال اجساد پاسداران نبود. این سانحه در اوایل دهه هشتاد رخ داد، پس از انتشار خبر، تیم های کوه نوردی گفتند در این آب و هوا امکان جستجو نداریم، شهید سلیمانی آن موقع فرمانده نیروی قدس بود، فردای حادثه خودش را به کرمان رساند. حاج قاسم با ارتباطی که بین اهالی زادگاه خود داشت برادران عشایر را برای جستجوی پیکر شهدا بسیج کرد. پیکر شهدا را از کوه پایین آوردند. در بحران سیل خوزستان اولین موکب های بسیج که در آن جا مستقر شد با تدابیر حاج قاسم بود. در واقع هرکجا بحران بود حاج قاسم بحران را به آرامش تبدیل می ‎کرد. فرمانده و رفیق/ تک‎ تک رزمندگان را به اسم می‎ شناخت در تمام جنگ های کلاسیک دنیا مرسوم است که فرماندهان بیست تا سی کیلومتر دورتر از نیروی خود در خط مقدم باشند، اما حاج قاسم در همه عملیات ها در کنار نیروها بود و شبی نبود که یک ساعت از عملیات بگذرد و حاج قاسم نوک عملیات نباشد. هیچ عملیاتی از حصر آبادان تا پایان جنگ را سراغ ندارم که حاج قاسم در خط مقدم و جلو و کنار بسیجی‎ ها  نبوده باشد. در مبارزه با لشگرهای قدرتمند عراق مثل لشگر گارد جاویدان عراق و غیره وقتی حاج قاسم در کنار رزمندگان قرار داشت همه ما آرامش داشتیم و احساس امنیت می‎ کردیم. با همه ‎مدیریت و جایگاه فرماندهی‎ اش با همه رفیق بود. در حقیقت در فرماندهی، فرمانده بود و در رفاقت، رفیق بود. هیچ فرمانده ای را سراغ ندارید که همه هزار و پانصد نفر از نیروها و رزمندگانش را بشناسد. در جلسات و سخنرانی‎ ها اگر نیرویی نبود به سرعت متوجه می ‎‎شد و دلیل عدم حضورش را جویا می‎ شد و تک‎ تک رزمندگان را به اسم می‎ شناخت و با همه‎ شان در ارتباط بود و از شرایط زندگی نیروهایش خبردار بود. نام روستا را قاسم آباد گذاشتند قبل از حضور شهید سلیمانی در منطقه، هیچ شهروند، تاجر و فردی نمی‎ توانست از شهرستان رودبار جنوب که در جنوب استان کرمان است، عبور کند. حاجی در اولین گام مردم را از اشرار جدا کرد. در واقع باید بگویم دزد را از صاحب خانه جدا کرد. بیش از ۹ روز با آنها درگیر بودیم. بسیار قَدَر بودند. بعد از ۹ روز مجبور به تسلیم شدند. وقتی چشم سردسته شان به چشمان حاج قاسم افتاد، ابراز پشیمانی کرد و تعهد داد که دست از شرارت بر خواهد داشت. بعد هم گفت اگر قرار باشد کشته شوم، دوست دارم به دست این مرد پر هیمنه کشته شوم. وقتی چشم سردسته شان به چشمان حاج قاسم افتاد، ابراز پشیمانی کرد و تعهد داد که دست از شرارت بر خواهد داشت. بعد از تسلیم شدن، حاج قاسم در اولین کار او را به زیارت حرم «علی ‎ابن موسی‌الرضا(ع)» فرستاد و امکانات سفر را برایش مهیا کرد. بعد از بازگشت برایش کار ایجاد کرد. وقتی که آوازه محبت و اقتدار حاج قاسم در منطقه پیچید، بدون درگیری و شهادت نیروها، ۴۵۶ نفر از اشرار جنوب شرق کرمان بدون ریختن یک قطره خون تسلیم شدند. جالب است بدانید حاج قاسم برای آنها که مجرم نبودند و فریب خورده بودند زمین کشاورزی، مدرسه و خانه ایجاد کرد و آنها به خاطر علاقه مندی به شخصیت حاج قاسم، نام روستای خود را قاسم آباد گذاشتند. حتی حاجی آنها را در میهمانی‌های بزرگ دعوت می‌‎کرد و هیچ وقت ندیدم به آنها به چشم اشرار نگاه کند. از آن زمان به بعد، شرارت در آن سطح توی منطقه رخ نداده است.   سوریه در حال سقوط با حدود چهارصد نفر از رزمندگان دفاع مقدس و خانواده‌هایشان به زیارت امام رئوف رفته بودیم. بچه های لشگر درخواست یک سفر را داشتند. هفته بعد شهید پورجعفری تماس گرفت و گفت که همه چیز برای سفر زیارتی مهیا شده است. حاجی برای همه امکانات را فراهم کرده بود و به زیارت امام مهربانی ها مشرف شدیم. حاجی هم در این سفر با ما بود. در جمع بچه ها داشت سخنرانی می کرد، ناگهان به او خبر دادند که سوریه و شهر دمشق در حال سقوط است. همان لحظه سخنرانی را تمام کرد و گفت: «بچه‎ ها برای من دعا کنید. سوریه در حال سقوط است. من می‌روم، شاید باز نگشتم.» برای بچه‌ها شوک عجیبی بود و اصلا قابل توصیف نیست که چه حالی به ما غالب شد. در آن لحظه مادر شهید فولادی بسیار گریه کرد و آرزوی سلامتی برای حاج قاسم داشت. بعد از مدت‌ها حسین پورجعفری که به کرمان آمد از او پرسیدم «با توجه به اینکه دمشق سقوط کرده بود و داعش در نزدیکی فرودگاه بود، پرواز حاج قاسم چگونه نشست؟» شهید پورجعفری گفت: «موقع فرود هواپیما، اینقدر که به هواپیما شلیک کرده بودند؛ خلبان نتوانست بنشیند. حاج قاسم به اتاق خلبان رفت و خلبان را ملزم به نشستن کرد.» پورجعفری در ادامه روایت آن پرواز گفته بود: «دو اتومبیل در فرودگاه منتظر بودند. وقتی با تمام مشکلات از هواپیما پیاده شدیم، مسیر فرودگاه تا بلواری که شرایط کمی بهتر می‌شد را با سرعتی بیش از ۱۸۰ کیلومتر حرکت کردیم. حاجی گفته بود، ۱۳۹ گردان توسط داعش در شهر دمشق مستقر شده بود تا بتوانند پایتخت سوریه را به تصرف در بیاورند. بی‌شک شجاعت و رشادت حاج قاسم در سوریه بی‌نظیر بوده است.» شهریاری در خاطره ه‎ای دیگر اینگونه روایت می‎‌کند: قبل از حضور داعش نگران بودیم که اگر اتفاقی در سوریه و عراق رخ بدهد، چه کنیم؟ حاجی گفت من هفتاد هزار نیروی مردمی از برادران شیعه و سنی در عراق و سوریه برای دفاع از مردم مهیا کرده‌ام، دیگر نگرانی نداشته باشید. اهمیت به مطالعه همیشه دو یا سه عینک مطالعه در اتومبیل داشتیم. حاج قاسم هر زمان که به کرمان می ‎آمد، در فاصله فرودگاه تا زادگاهش کتاب می‎ خواند و درباره آن کتاب در راه صحبت می‎ کردیم و کتاب‎خوانی و مطالعه برایش پر اهمیت بود و همیشه این نکته را به ما تذکر می ‎داد. هر کتابی را که مقام معظم رهبری برای خواندن توصیه می‎ کردند را بی ‎شک می ‎خواند. خاطرم هست که آن زمانی که برای مبارزه با اشرار به جنوب کرمان می ‎رفتیم، حاجی در آن شرایط قرآن می ‎خواند و آیاتی را در طول مسیر حفظ می ‎کرد. یکی از نگرانی های همیشگی ما این بود که نکند حاج قاسم بیاید و عینک مطالعه‎ نباشد. حتی هنگامی هم که به روستا می ‎رسیدیم بعد از رتق ‌و فتق امور و رسیدگی به پدر زمانی را برای مطالعه اختصاص می‎ داد. سلاح تقوا شنیده‌ام که در قاموس نظامیان علاقه ‌مندی به سلاح مرسوم است از شهریاری می ‎پرسم فرمانده‌ قلب‌های ما در بین سلاح ها کدام سلاح را برای تیراندازی انتخاب می‎ کرد. شهریاری با همان زیرکی فرماندهی و سیاست های نظامی بی‌درنگ می‌گوید: «سلاح تقوا» و می‌خندد. او این گونه ادامه می‌دهد که هیچ گاه ندیدم حاج قاسم برای تیراندازی به غیر از مواقع لزوم شلیک کند. حاجی نسبت به بیت المال بسیار حساس بود ولی کلت کمری و کلاش را دوست داشت.   از دل آتش فرمانده شد شهید سلیمانی از دل آتش فرمانده شد: «حاج قاسم از دل دانشگاه فرمانده نشد. او به دلیل شجاعت و خصلت فرماندهی که در شخصیت او بود و از دل بحران جنگ‌هایی که دنیا بر علیه ایران انجام داد، فرمانده شد.» به نظرم در زمان جنگ و تشکیل لشکر ۴۱ ثارالله و سپس در جریان ارائه گزارش در خصوص برقراری امنیت در جنوب شرق کشور، در رفت و آمدهایش به بیت و دیدار با حضرت آقا، شهید سلیمانی به دلیل رشادت‌هایش دیده شد. یکی از سنجش‌‎های حاج قاسم برای انتخاب فرمانده گردان یا تیپ این بود که برای انتخاب، بررسی می‎‌کرد که شخص مورد نظر مثلا در کربلای چهار یا پنج، چه شجاعتی را از خود نشان داده است و بر مبنای چنین شاخصه و ویژگی‌هایی فرماندهان گروهان، گردان و تیپ را انتخاب می‌‎کرد. خون خدا جالب است بدانید شهید سلیمانی مداحی هم می‎‌کرد. حاج قاسم به دلیل ارادت به خون خدا، امام حسین(ع)  اسم لشکر را ثارالله گذاشت و به محض اینکه تیپ ثارالله در جنگ و عملیات‌های سخت و مشکل جسورانه شرکت داشت، فهمیدند که این تیپ باید لشکر شود. در واقع حاج قاسم در ابتدای جنگ جهاد را با یک گروهان حدودا هفتاد نفری آغاز کرده بود و در میانه جنگ سپاه عظیم ثارالله کرمان را پی‌ریزی کرد، این مسئله خود توانایی و توانمندی یک فرمانده را به رخ می‌‎کشد. با اینکه شهید سلیمانی در حین عملیات‌ها بسیار جدی بود، اما در طول عمر هشت ساله جنگ یک مورد تمرد و عدم انجام وظیفه از دستور حاج قاسم وجود نداشت. بعد از انجام عملیات‌ها خصلت‌های فرماندهی با مهر آمیخته می‌شد. این علاقه اینقدر بود که حتی بعد از جنگ و رفتن حاجی به تهران، بچه‌های لشکر می‌دانستند که حاج قاسم پنج‌شنبه آخر ماه مبارک رمضان، مراسم افطاری دارد. وقتی به روز موعود می‌رسیدیم، همه با اشتیاق در هر کجای استان یا شهرهای اطراف بودند به عشق دیدن و شنیدن سخنرانی شهید سلیمانی خود را به کرمان می‌رساندند. علاقه‌مندی به حاج قاسم به گونه‌ای بود که در شهرهایی مثل کرمان، شیراز، جهرم، تهران، قم و شهرهای دیگر افرادی بودند که منتظر خبر از حاج قاسم بودند تا خود را به میدان نبرد و در کنار حاج قاسم برسانند. حاج قاسم گفت: «روزی فرا می‎رسد که شهدا غبطه می‎ خورند و آرزو می ‎کنند ای کاش ما زنده بودیم و از ولایت دفاع می‌کردیم.» اهمیت دفاع از ولایت ما نُه نفر از بچه‌های لشگر در زمان جنگ بودیم. از حاجی خواهش کرده بودیم زمان‌هایی که به کرمان می‌آیند، در کنارش باشیم. حاجی به ما گفت: «من محافظ نمی‌خواهم. اگر به عنوان محافظ می‌خواهید بیایید، من به محافظ نیازی ندارم، اما اگر به عنوان رفیق و دوست می‎ خواهید، مرا همراهی کنید. یک روز سوال کردیم پس تکلیف حضور ما در جبهه مقاومت چه می‎ شود؟ حاج قاسم گفت: «روزی فرا می‎رسد که شهدا غبطه می‎ خورند و آرزو می ‎کنند ای کاش ما زنده بودیم و از ولایت دفاع می‌کردیم.» یادگاری‎‌‌‌ها صبح جمعه‌ای در گلزار شهدا بودیم. خانمی که حجاب کاملی نداشت به نزدیکی حاج قاسم آمد. تا عکسی یادگاری بگیرد. ما نگذاشتیم او زیاد نزدیک شود. حاج قاسم با ما برخورد کرد و با رویی گشاده با خانم احوالپرسی کرد و با او عکس یادگاری گرفت. همان روز دو خانم در گلزار شهدای کرمان نزد حاج قاسم آمدند. یکی از آن ها از حاجی خواست تا چفیه‌اش را به او هدیه کند. همراه دیگر ناراحت شد که چرا او هدیه‌ای نگرفته است. حاجی تسبیح خود را به خانم دیگر اهدا کرد. یکی از بستگانش در بیمارستان بستری بود. برای عیادت از تهران آمده بود. وقتی شهید سلیمانی متوجه شد رئیس بیمارستان دکتر احمدی‌نژاد برای بیمار تلاش بسیاری کرده است، بسیار تشکر کرد. برای حرکت سوار بر اتومبیل شده بودیم. قبل از حرکت انگشترش را از دستش درآورد و گفت:« خودت شخصا برو و انگشتر را به دکتر بده.» من انگشتری را نزد رئیس بیمارستان بردم و از طرف حاج قاسم به او یادگاری دادم.   خیرِ شهادت او یک مرد الهی و خدایی  بود و برای رضای خدا چهل سال تلاش کرد. می‌توانم بگویم می‌شد حاجی در کربلا و نجف و یا مشهد به خاک سپرده شود، اما شهید وصیت کرد که در کرمان و در بین رفیق‌هایش دفن شود تا در کنار همشهریان و مردم سرزمینش باشد. تا وقتی رفقایش دلتنگ دیدارش می‌شوند، مزار سرباز ولایت و سرباز وطن را زیارت کنند. قبل از شهادت و در صبح های جمعه که به گلزار شهدا می ‎رفتیم چندین بار کنار مزار شهید یوسف الهی را نشانم داد و گفت: «اگر شهید شدم مرا اینجا به خاک بسپارید.» در واقع با اینکه قرار شده بود جایی دیگر در گلزار شهدای کرمان خاک سپاری او انجام شود، اما به خاطر وصیت شهید و تمایل خانواده و عمل به وصیت، او کنار شهید و رفیق جبهه و جنگش آرام گرفت. اما باید بگویم که شهادت حاج قاسم هم مثل وجود مادی‎ اش پر از خیر و برکت بود. در حقیقت حاج قاسم با شهادتش خدمتی دیگر به مردم کرمان کرد. حاجی جایی را برای خود انتخاب کرد که اکنون به کعبه دل‌ها مشهور شده است و هر رزمنده‌ای که دلتنگ و دلگیر است در این خانه آرام می‎ شود.  این موشک را به حاج قاسم بدهید تا به سوریه ببرد. و این نامه را به حاج قاسم بدهید و بگویید می‎خواهم به سوریه بروم تا در کنار حاج قاسم باشم. موشک کاغذی چند روز پیش کودکی به همراه پدر برای زیارت مزار شهید سلیمانی به مزار شهدا رفته است. کودک بی تابی می ‎کند و از سر مزار بلند نمی‌شود و می‌گوید که می‌خواهد با حاج قاسم صحبت کند. هر چه می ‎گویند حاجی نیست، به اصطلاح گوش کودک بدهکار نبوده است. تا اینکه به ما خبر دادند که قصه از چه قرار است و از ما خواستند که به عنوان رفیق حاج قاسم به آنجا برویم. من و آقای یزدی‎ به گلزار شهدا رفتیم، کودک موشکی را با کاغذ درست کرده بود و گفت: این موشک را به حاج قاسم بدهید تا به سوریه ببرد. و نامه‌ای در سه خط به ما داد. دوباره گفت که این نامه را به حاج قاسم بدهید و بگویید می‎خواهم به سوریه بروم تا در کنار حاج قاسم باشم. خبرنگار: رضا شاعری انتهای پیام/

منتشر شده در
دسته‌بندی شده در خبر روز

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *